سالها گذشت از روزهای پر جوانی!!!
سالها گذشت از غرور و کبر و نازت ....
باز هم سکوت...؟
چه میشود تو را ؟؟؟
هنوز هم در پس این سالهای دور
نگاهت میگردد او را...؟!؟!؟
چه می خواهی ببینی که هنوز ندیده ای؟
آیا هنوز نشانه ها را میگردی؟؟؟
خسته نشده ای از گشتن و نیافتن؟!؟!؟
انتظار ....
تا کجای این داستان ادامه خواهی داد؟؟؟
صبر....!!!
ایوب را پشت سر گذاشته ای!!!!
دیگر برای چه؟؟؟؟
تو اگر خسته نیستی من خسته ام....!!!
می خواهی التماست کنم؟؟؟
التماست میکنم...من که چیزی برای از دست دادن ندارم...
باور کن مرا همین بس است....